d

مقالات،اخبار و مطبوعات

1390/12/02

معلم ممیز موسس "گوتنبرگ"

( این گفت و گو سه شنبه 2 اسفند 1390 در روزنامه شرق منتشر و هم اکنون با تلخیص بازنشر شده است.)
گفت و گو با محمد بهرامی به دو دلیل کار سختی بود. یک، این که درباره او که از پایه گذاران صنعت نوین چاپ و گرافیک و تصویرسازی است. جز چند ورق پراکنده اطالعاتی در دست نداشتیم. بهرامی برای کتاب های شاملو طرح جلد زده است. برای کتاب های نیما یوشیج طرح جلد زده است. طرح جلد شماری از معروف ترین رمان ها مانند "نهنگ سفید" هرمان ملویل کار او بوده است. او مانند سرچشمه ای بوده که چندین شاخه رود از آن منشعب شده اند. مرتضی ممیز، محمد تجویدی، آیدین آغداشلو و ... هریک شاخه ای از هنر او را پی گرفتند و در دهه های بعد درخشیدند. لوگوی انتشارات امیرکبیر کار او بوده است. بهرامی از دهه ی 1320 تا امروز یک نفس کار کرده است. شاید اگر ال به الی روزنامه ها و مجالت زرد شده ی قدیمی تان را بگردید، نام او را بر طرح جلد یا زیر تصویرسازی های داستان های آن ببینید. دلیل دیگر سخت بودن این گفت و گو، خانه صد و چند ساله او بود. عمارتی کاله فرنگی و بزرگ، مشرف به رودخانه درکه، که گالری تمام عیاری از تاریخ گرافیک معاصر و هنر قدیم و جدید ایران محسوب می شود. ما سحر شده بودیم و ال به الی حرف زدن، هوش و حواس مان سمت صدای رودخانه می رفت که برعکس ها، نقاشی ها و کارهای هنری این مرد جریان داشت.

*آقای بهرامی از چه زمانی کار طراحی جلد را شروع کردید ؟
از پنج سالگی شروع کردم. نقاشی می کردم.
*طراحی جلد را عرض کردم!
از 19 سالگی، با اطالعات ماهانه شروع کردم.
*بعد از دعوت آقای شهیدی ؟
بله، مدتی سرپرست هنرهای گرافیک روزنامه ی اطالعات و چاپخانه ی اطالعات بودم.
*چه شد که شهیدی شما را پیدا کرد ؟
14 سال بودم که مرحوم دکتر منوچهر مهران، ورزشگاهی را در کوچه ی سیدهاشم در خیابان شاه آباد )جمهوری فعلی( ساخت. بعدازظهر ها می رفتم آن جا و ورزش می کردم. ایشان پی بردند که نقاشی می کنم. می خواستند مجله ای به اسم "نیرو و راستی" منتشر کنند. روزی به من گفت، می توانی طرحش را بزنی ؟ که من برایشان طرح زدم و وقتی آن را برای چاپ به موسسه ی اطالعات بردند، آقای شهیدی می پرسند که روی جلد کار کیست و این ها ... که می گویند جوانی است که می آید باشگاه ورزش می کند به نام بهرامی. یک روز من به اتفاق آقای مهران رفتم پیش شهیدی که در اطالعات سردبیر اطالعات ماهانه بودند و همانجا به من مرکب و کاغذ و مقاله ای دادند به نام "انتقام" و گفتند برای این تیتر بساز که همان جا من تیتر برایش زدم و بعد ایشان اظهار عالقه کرد که بروم و کارهای نقاشی برای اشعار و داستان های مجالت را انجام دهم. شش یا هفت سالی شد که با اطالعات همکاری کردم تا این که رفتم و آتلیه ی خودم را در الله زار باز کردم. اول نامش آرک بود و بعدش اسمش را بهرامی گذاشتم.
*آن زمان که در اطالعات کار می کردید، تالبرگ هم آنجا بود ؟
من فقط اسم تالبرگ را شنیده بودم و جز آرمی که برای راه آهن طراحی کرده بود، کار دیگری از او ندیدم.
*کاریکاتورهای مالنصرالدینش را در اطالعات ندیده بودید ؟
نه، من ایشان را ندیده بودم.
*همکارانتان در روزنامه اطالعات چه کسانی بودند ؟
من همکاری نداشتم، ولی بعد از دو، سه سال، شاگردی داشتم به نام جواد هاتف که با ذوق هم بود. کارهای اضافی را به او می دادم و خودم کارهای مربوط به اشعار و ادبیات و فرهنگ ایران را انجام می دادم.
*در روزنامه محدودیت هم در کار شما اعمال می شد ؟
خیر، هیچکدام از این ها نبود .
*در بخش کتاب چطور ؟
به هیچ وجه. من با چنین چیزی برخورد نکردم.
*از چه زمانی طراحی جلد کتاب را شروع کردید ؟
از همان وقت که در اطالعات شروع به کار کردم، جلد کتاب طراحی می کردم.
*برای کدام انتشارات ؟
انتشارات خاصی نبود بیشتر برای خود اطالعات بود.
*اما بعدها با امیرکبیر کار کردید!
اولین انتشاراتی بعد از تاسیس آتلیه ام با آن کار کردم، انتشارات امیرکبیر عبدالرحیم جعفری بود.
*لوگوی انتشارات امیرکبیر را هم شما طراحی کرده اید، درست است ؟
بله.
*داستان آن لوگو چه بود ؟ چه شد که چنین لوگویی زدید ؟ ظاهرا به امیرکبیر ربطی ندارد !
یک سوار با ارابه، نشانه ی فرهنگ ایرانی است. ارابه در ایران اختراع شد و اسب را هم ایرانی ها رام کردند. اسب و ارابه نماد حرکت سریع تر بود که من، چون می دیدم امیرکبیری ها می خواهند به سرعت خود را توسعه دهند، چنین لوگویی را طراحی کردم.
*چه شد که با "امیرانی" آشنا شدید و به "خواندنی ها" رفتید ؟ من هیچ وقت به "خواندنی ها" نرفتم. آنها اگر کار ممتاز و خوبی می خواستند، به من سفارش می دادند.
*با حسینعلی مستعان چطور ؟ با ایشان هم رابطه ای نداشتم؛ فقط داستان هایش را می خواندم.
*قضیه ی مصور کردن داستان ها چه بود ؟ چه شد یک باره به تصویرسازی داستان ها و مجالت روی آوردید ؟ بعد از اینکه در اطالعات ماهانه شروع به این کار کردم، یواش یواش آتلیه من شده بود پاتوق نویسنده ها و شعرا. برخی از آثار آن وقت را االن روی دیوار خانه ام می بینید. من شروع کردم به تصویر کردن فرهنگ ایران. چون شعرا به خصوص حافظ و خیام را بسیار دوست داشتم، روی عالقه شخصی ام کار کردم. بعد، اطالعات از من خواست هر ماه یک تصویر رنگی از شعر خیام و حافظ و باباطاهر چاپ کنم.
*گویا اولین بار آقای جوادی پور چاپ رنگی را باب کردند. درست است ؟
اصال ایشان در کار چاپ نبودند. آقای جوادی پور نقاش و استاد دانشکده ی هنرهای زیبا بودند. گاهی هم کارهایی برای مراجعین می کردند که من مطلع نیستم. ولی این را می دانم که در کار چاپ نبودند.
*قضیه ی دستگاه چاپ رنگی که می گفتند در انبار بانک ملی معطل افتاده بوده و آقای جوادی پور پیدا کردند و راهش انداختند، چیست ؟
اصال چاپ رنگی وجود نداشت. فقط چاپ سیاه و سفید بود. در چاپخانه ی اطالعات ما یک گراورسازی داشتیم که در این گراورسازی از یک عکس، بدون تکان، سه عکس می گرفتیم و سه بار چاپ می کردیم. روی کاغذ عکاسی، من برای هر یک از این ها یک رنگ می ساختم، با قلمو و آبرنگ. این رنگ ها را جدا جدا می ساختیم و گراور می کردیم و بعد می فرستادیم داخل ماشین و چاپ می کردند. خیلی گرفتاری داشت. من در حقیقت عکس های رنگی را نقاشی می کردم. *دستگاه چاپ رنگی چه موقع آمد ؟
دستگاه چاپ رنگی چند سال بعد آمد. شاید اواخر موقعی که من در اطالعات بودم، دوربینی آورده بودند که اتوهولیکا بود و بعد هم دوربینی به نام کلیمش آوردند.
*بپردازیم به طراحی جلد. طرح جلد "موبی دیک" را شما زدید. چه چیزی در طراحی جلد برایتان اهمیت داشت؟ از داستان ایده می گرفتید یا از فضای عمومی ؟
من متن کتاب را می خواندم و بعد با تخیالتی که برایم پیش می آمد، طرح می زدم.
*آیا از روی نمونه کارهای خارجی هم ایده می گرفتید ؟
من همیشه نمونه کارهای خارجی را می دیدم. *سفری هم کردید که نمونه طرح جلدهای خارجی را ببینید ؟
خیر، سفرهای خارجم با موسسه پارس و شرکت گوتنبرگ آغاز شد. وقتی تشکیالت عکاسی و گراورسازی می خواستیم وارد کنیم، من رفتم؛ برای اینکه دستگاه های مدرن وارد کنم. بعد هم وقتی خواستیم تشکیالت را گسترش دهیم، باز هم اروپا می رفتم؛ بیشتر آلمان.
*چه شد که موسسه ی گوتنبرگ را راه انداختید ؟
پیش از گوتنبرگ، من موسسه ی پارس را در شاه آباد درست کردم. بخش عکاسی و گراورسازی و تفکیک رنگ ها و غیره را در آنجا من اضافه کردم. در موسسه پارس، استادان زیادی با من همکاری می کردند؛ محمد تجویدی، زاویه، ممیز، صادقی و ... کارهای رنگی نسبتا بهتر از پارس شروع شد. من آنجا بر چاپ نظارت می کردم. کیفیت هم باال رفت. بعد به فکر افتادیم چاپ را هم اضافه کنیم تا کارها در یک جا با هم انجام شوند. این بود که پایه ی تاسیس گوتنبرگ را ریختیم. فکر می کنم سال 42 بود. در گوتنبرگ ما تفکیک رنگ انجام می دادیم، از جمله تفکیک رنگ های تصاویر شاهنامه ی معروف نشر امیرکبیر را.
*خارجی هایی که می آمدند در ایران ساکن می شدند چطور ؟ کاری در زمینه ی گرافیک انجام دادند ؟
من چنین کسانی را نمی شناختم. تقریبا این کارها مخصوص آتلیه ی من بود. بعدها که موسسه ام وسیع شد، شاگردانم رفتند و آتلیه زدند. تجویدی، ممیز، آغداشلو و ... بعد هم کارها وسعت یافت.
*آکادمیک هم درس داده اید ؟
وقت نداشتم. معموال روزی 10 یا 12 ساعت در آتلیه کار می کردم.
*در بخش تبلیغات چطور ؟
فعالیت من خیلی کم بود.
*نمونه هایی به یاد دارید ؟
ببینید، من بیشتر حالت استادی داشتم و شاگردانم این کارها را انجام می دادند. مثال آیدین )آغداشلو( و مرتضی ممیز. هرکاری توسط شخصی که می توانست انجام دهد، انجام می شد.
*آیا طرح جلدها یا نمونه هایی که گرافیک خالص بودند، در آن زمان درک می شدند ؟
هرچند کارهای گرافیکی محض را به آقای ممیز منتسب می کنند. ممیز 14 سالش بود که آمد پیش من و قلم دستش دادم. این ها برای خودشان تبلیغات می کردند، اما من بیشتر گوشه نشین بودم.
*شده بود کار انتزاعی کنید و مشتریان آن را نفهمند ؟
من همیشه با دو مرجع سر و کار داشتم. یک مرجع خودنوشته بود و دیگری کسی بود که نوشته را می آورد. یک وقت می بینی مرجع خود ناشر است و او به عنوان یک تجارت می آید جلو، ولی مرجعی که برای من مهمتر بود، خود متن بود.
*سوال این است که آیا آن زمان مردم طراحی جلد را راحت درک می کردند ؟
ایرانی ها هنرمند خلق شده اند و شاعر مسلک و ادیب مسلک هستند. این را من نمی گویم، دانشمندان بزرگی می گویند که با نویسنده ها و شعرای ما محشور بوده اند. ایرانی ها به بذله گویی معروفند. ضرب المثل های ایرانی در دنیا بی شمار و بی نظیر است. ایرانی ها ذاتا هنردوست و هنرمند هستند. آثار هنری آبستره ی پنج هزار سال پیش ایرانیان را اگر ببینید، تعجب می کنید. آن زمان، هم طبیعت گرایانه کار می کردند و هم آبستره. هنر تجسمی از ایران به دیگر کشورها رفت. یازده هزار سال پیش کار نقاشی بر روی سفال داریم. با تمام بالهایی که در تاریخ بر سر ما آمد، این ملت هنوز بزرگترین ملت هنرمند تاریخ دنیاست.
*شما چه وقت طراحی جلد را رها کردید ؟
رها نکردم. االن برای خودم کار می کنم.
*سرنوشت آتلیه چه شد ؟
وقتی کار گسترده شد، آنجا را بستیم و به گوتنبرگ رفتیم. بعد از آن هم که گوتنبرگ بسته شد، منتقل شدیم به خانه.
*ممیز بعد از آنکه کارش از شما مستقل شد، پیشتان می آمد ؟
می آمد دیدنم. یادش به خیر! زود از میان ما رفت. یک روزی آمد اینجا و گفت اگر بهرامی نبود ما وضعمان جور دیگری بود.
*آیدین آغداشلو در آتلیه ی شما چه کار می کرد ؟
بیشتر کارهای رنگی را به آیدین می دادم، طرح های جعبه ی وسایل آرایش را می زد ...